کد مطلب:314911 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:180

امام حسین و اولاد ابوالفضل العباس و مقام ابوالفضل
شب شهادت امام صادق (علیه السلام) بود. جمعه شب بود زمین و زمان عزادار بود. جند روز پیش از آن من ناراحت بودم و ناامید به زندگی، از همه طرف فشار زندگی بر سرم چون بلایی نازل شده بود و ناامید از همه جا و همه كس، ولی تنها امیدم خدا بود و اهل بیت (علیه السلام).

توسل پیدا كردم و نماز حاجت خواندم. به مولایم ابوالفضل العباس (علیه السلام) متوسل شدم و ختم «یا كاشف الكرب عن وجه الحسین (علیه السلام) اكشف لی كربی بحق اخیك الحسین علیه السلام» را خواندم. حضرت عباس را به جان برادرش امام حسین (علیه السلام) قسم دادم. خیلی ناراحت بودم، شب در عالم



[ صفحه 458]



خواب دیدم در كربلا در حرم حضرت عباس (علیه السلام) هستم و به زیارت مشغولم. در بالای قبر مطهر نوشته بود: السلام علیك ای قمر بنی هاشم. زیارت كردم و به گریه و زاری پرداختم: آقا ای باب الحوائج، یا قمر بنی هاشم، ناراحتم، كار مرا درست كن. ناله ها كردم ولی جوابی نشنیدم. گفتم: آقا جواب مرا نمی دهی؟ شكایتت را نزد برادرت امام حسین می برم.

به سوی حرم مطهر امام حسین (علیه السلام) روانه شدم. در بالای قبر مطهر نوشته بود: «السلام علیك یا اباعبدالله الحسین» در حرم مطهر به زیارت پرداختم. همین طور ناله می كردم، گفتم: آقا، امام حسین، برادرت حضرت عباس نه جواب می دهد و نه كار مرا درست می كند؟! همینطور گریان و نالان به گرد حرم می گشتم، حتی زائران حرم مطهر برایم دلسوزی می كردند. ناگهان صدایی از قبر شنیده شد: كیست، همچنان می نالد و شكایت برادرم عباس را نزد من آورده است؟ ناگهان از قبر مطهر سیدی با لباس عربی با چهره ای نورانی نمایان شد. مثل خورشید، مظلوم، مهربان، مثل یك گل محمدی بار دیگر فرمود كیست این صدای آشنا كه همچنان می نالد از عباسم شكایت می كند؟ زائران به آقا گفتند: اینكه فرزند و یادگار برادرم عباس (علیه السلام) است. ببینم بین پدر و فرزند چه اختلافی رخ داده كه به شكایت نزد من كشیده شده است؟ آقا امام حسین (علیه السلام) بودند. نزد من تشریف آوردند و به زائران فرمودند: ما را تنها بگذارید تا موضوع را پرس وجو كنم. آقا دست با محبت خود را بر سرم گذاشت و فرموند: یادگار برادرم عباس، چه شده است كه چنین پریشانی؟ گفتم: آقاجان گرفتارم هر چه به آقا ابوالفضل می گویم كارم را درست نمی كند، جوابم را نمی دهد. آقا فرمود: عزیز دلم، میوه دلم غم مخور. دست مباركش را بر سرم كشید.



[ صفحه 459]



من هم سرم را بر شانه های مقدسش گذاشته بودم. همچنان با دست مباركش مرا نوازش می كرد و می فرمود: عمو جان، غصه نخور كارت درست می شود. عزیز دلم، یادگار برادرم صبر كن كارت درست می شود. ما به برادرم عباس كه از جان و دل برای من و بچه هایم خدمت كرد و حتی جانش را مخلصانه در راه ما داد افتخار می كنم. به برادر عزیزم، كه دل و جانم عزیزتر، با این همه فداكاری اش به او افتخار می كنم، هم به خودش و هم به اولادش افتخار می كنم. من به تو یادگار عباس امیدم، عزیزم، مونسم، برادرم، از جان عزیزترم، هم به او افتخار می كنم هم به تو. به من فرمود: میوه دل و یادگار برادرم عباس علمدار، فدایت شوم، بگو چه می خواهی تا من برایت انجام دهم؟ آخر تو یادگار برادرم هستی، غصه نخور. اگر پدرت عباس (علیه السلام) جوابت را نمی دهد من عموی تو هستم و جای پدرت. چون پدرت عباس برای بچه های من هم عمو بود و هم پدر. پس من هم همین طور بابا، انگار خدا به من لطف كرده است. با خود فرمود: آیا درست است كه یادگار و اولاد تو است، كارش را درست كن، صدایی از قبر حضرت عباس شنیده شد: چشم مولایم برایش كاری خواهم كرد ان شاء الله.

آقا امام حسین به من فرمود: ما در دنیا دوستان زیادی داریم كه حتی حاضرند جان خود را به ما بدهند. عده ای از دوستانمان كه مال زیادی ندارند سالانه مقداری به اندازه وسعشان در راه ما نذورات می دهند. برو ان شاء الله كارت درست می شود و من دنبال كارت هستم. و من صورت مباركش را بوسیدم. از آن تاریخ به بعد تغییراتی در كار و حالم ایجاد شد. مدتی نكشید كه كارم كه خرید خانه بود درست شد.

28 / 1 / 1372



[ صفحه 460]